کد مطلب:142024 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:207

بردباری در برابر نصایح و پیشنهادات
مورخان نوشته اند: پس از انتشار خبر سازش ناپذیری امام حسین (ع) و سر تافتن آن حضرت از بیعت با یزید، دوستان و خویشاوندان وی به حضورش شتافتند و به


موعظه و نصیحت او پرداختند، تا شاید امام را از راهی كه برگزیده است منصرف نمایند. یكی از این اشخاص، اطرف فرزند امیرمؤمنان (ع) بود كه گفت:

برادر! برادرم حسن مجتبی (ع) از پدرم امیرمؤمنان (ع) برای من نقل كرد كه تو را خواهند كشت، و من پیش بینی می كنم: ناسازگاری تو با یزید بن معاویه به كشته شدن خواهد انجامید و آن خبر كه از پدرم درباره تو نقل شده است محقق شود. ولی اگر شما با یزید بیعت كنی، این خطر از میان برود و جان خویش از كشته شدن برهانی.

امام در پاسخ فرمود: پدرم، خبر كشته شدن خویش و كشته شدن مرا، از قول رسول خدا (ص) برایم بازگفته است. پدرم نیز نقل كرده است كه قبر من در نزدیكی قبر او خواهد بود. آیا گمان می كنی چیزی را می دانی كه من از آن ناآگاهم؟ ولی به خدا سوگند كه من هرگز تن به پستی نخواهم داد و در روز بازپسین كه مادرم فاطمه با پدرش دیدار كند، از بدیهایی كه امت او با فرزندانش كرده اند شكایت خواهد كرد و هر كس كه فرزندان فاطمه را آزار داده باشد هرگز به بهشت راه نخواهد یافت. [1] .

ام سلمه همسر پیامبر (ص) نیز چون از عزم حسین (ع) آگاه شد، به حضور وی آمد و عرض كرد:

با سفر خود به سوی عراق مرا اندوهناك نكن! زیرا من از جدت رسول خدا شنیدم كه فرمود: فرزندم حسین در سرزمین عراق در محلی به نام كربلا كشته خواهد شد. امام (ع) در پاسخ او فرمود:

ای مادر! من خود بهتر از تو می دانم كه به ستم و كینه كشته خواهم شد. و خداوند خواسته است كه اهل و عیالم آواره و فرزندانم شهید، اسیر و به زنجیر كشیده شوند


و صدای استغاثه آنان طنین انداز گردد ولی یاور و فریادرسی پیدا نكنند.

از كسان دیگری كه درباره عزم امام اظهار نگرانی كردند و به نصیحت او پرداختند، برادش محمد حنفیه بود كه چنین ابراز داشت:

برادر! تو در نزد من از همه كس عزیزتر هستی! از اینرو اگر برای هیچكس خیرخواهی نكنم، ولی برای تو وظیفه خود می دانم، زیرا تو برای خیرخواهی سزاوارتر از دیگران هستی. من به تو پیشنهاد می كنم كه بیعت یزید را نپذیر، اما تا می توانی به شهرهای دور دست برو، سپس نمایندگانی بسوی مردم بفرست و آنها را به پشتیبانی از خویش فراخوان! اگر با تو بیعت كردند كه خدای را به خاطر آن سپاسگزاری كن و اگر بر دیگری اتفاق كردند، به سبب آن، خداوند چیزی از دین و عقل و مردانگی و فضل تو نخواهد كاست. من می ترسم كه به یكی از شهرهای بزرگ بروی و در آنجا میان مردم اختلاف و دودستگی پدید آید، آنگاه دسته ای به هواداری از تو برخیزند و گروهی به ستیز با تو بپردازند، و نخستین كسی كه هدف نیزه ها قرار گیرد تو باشی! در آن زمان است كه خون بهترین افراد این امت كه پدر و مادر او نیز چنین بوده اند، پایمال شود و خانواده اش خوار گردند.

حسین (ع) لب به سخن گشود و فرمود: پس به كجا بروم ای برادر؟

محمد گفت: به مكه! اگر در آنجا احساس امنیت و آرامش كردی، پس این همان جایی است كه دوست داشتی، و اگر سازگار نبود، بسوی یمن برو، چنانچه آنجا برایت اطمینان بخش بود، نیكوست. و اگر نبود، به سوی ریگزارها و سركوهها بشتاب و از شهری به شهر دیگر سفر كن، تا ببینی سرانجام مردم با این رویداد چگونه برخورد می كنند، البت تو خود در پیشامدها، بهترین و درست ترین اندیشه را ارائه می كنی.

حسین (ع) فرمود: ای برادر نصیحت و مهربانی كردی! امیدوارم كه نظر تو


در این باره استوار و درست باشد. [2] .

امام حسین (ع) پس از این گفتگو به سوی مرقد پیامبر (ص) حركت كرد، در حالیكه این دو بیت از شعر یزید بن مفرغ را زمزمه می كرد: من آنكس نیستم كه به هنگام طلوع فجر صبحگاهی با شبیخون زدن،چوپانان را بترساند، و نباید من را یزید بن مفرغ بخوانند! و من آن نیستم كه به هنگام خطر، برای گریز از مرگ تن به ذلت بسپارم [3] .

تا اینجا، هر آنچه از نصوص تاریخی و حدیثی نقل گردید همه حكایت از آن دارد كه حسین بن علی (ع) هم از جهت شرایط تاریخی و هم به جهت مأموریت الهی از پیش تعیین شده كه بر زبان پیامبر خاتم (ص) جاری گردیده بود، راهی جز مقاومت در برابر بیعت خواهی و بدعت گذاری یزید نداشت و او این حقیقت را آشكارا در پاسخ به تذكرات و پیشنهادات بستگان و دوستدارانش مكرر یادآور گردید. اما نكته بسیار مهم و قابل توجه آن است كه امام حسین (ع) با بردباری و متانت ویژه ای به تمامی این نصایح و پیشنهادات كه حكایت از تنوع اندیشه ها و باورهای دوستان و خاندان وی داشت گوش فراداد و همه را با واژگانی زیبا و دلنشین و لحنی مهربانانه نواخت. و البته این سنت حسنه میراثی بود كه از پدر و نیای خود به یادگار داشت. و بویژه در آن شرایط كه مبارزه با خشونت و خودكامگی را آشكارا و گسترده آغاز كرده بود، ضرورت و اهمیتی بیش از پیش می یافت.


[1] لهوف، ص 12و 11.

[2] ارشاد، ص 201.

[3] الكامل، ج 1، ص 17.